دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:, :: 21:40 :: نويسنده : آتوسا
به کرم سبز بیندیش.بیشتر زندگی اش را روی زمین می گذراند. به پرندگان حسد می ورزد و از سرنوشت و شکل کالبدش خشمگین است. می اندیشد:من منفورترین موجوداتم"زشت،کریه،و محکوم به خزیدن بر روی زمین. اما یک روز،مادر طبیعت از کرم می خواهد پیله ای بتند. کرم یکه می خورد...پیش از آن هرگز پیله نساخته.گمان می کند باید گور خود را بسازد،و آماده مرگ شود.هرچند از زندگی خود تا آن لحظه نا خشنود است،به خدا شکوه می برد:خدایا،درست زمانی که سر انجام به همه چیز عادت کردم،اندک چیزی را هم که دارم،از من می گیری. خود را نومیدانه در پیله حبس می کند و منتظر پایان می ماند. چند روز بعد،درمیابد که به پروانه ای زیبا تبدیل شده.می تواند به آسمان پرواز کند و بسیار تحسین اش کنند.از معنای زندگی و برنامه های خدا شگفت زده است. نظرات شما عزیزان:
خدا در جایی زندگی می کند که به او اجازه ی ورود داده باشند.
![]()
![]() |